مبادای روزی که حدس بزنم بیایی و بخواهی دهانم را مزه کنی
آدامسها تمام شدند و تلخ کامی هم به تلخ مزگی دهانم اضافه شد
مبادای روزی که حدس بزنم بیایی و بخواهی دهانم را مزه کنی
آدامسها تمام شدند و تلخ کامی هم به تلخ مزگی دهانم اضافه شد
گفتم : " موچم "
و خدا بازی را ادامه داد
fair play نبود و من
باختم.
زمين اينهمه فراخ شده
تا حاليم كند معناي فاصله را
وگرنه كوه هم اگر بود تا به حال به كوه رسيده بود
دردي را دوا نمي كند
حالا بيدار كه باشم و هوشيار ،هيچ
رويايت را چه كنم.
من شک ندارم که تمام عاشقانه های جهان را
برای تو نوشته اند
مگر نه این که خواندن هر کدامشان
مرا
یاد چشمهای تو می اندازند.
این ستاک نورسته بر شاخسار تنم
که اینچنین بالندگیش را آفتاب هم انتظار می کشد.
به مرارتش می ارزد
این نه ماه پیله بستن٬
اگر
پروانه ای که می پرورم
روزی پرواز را تجربه کند.
از بهار
شکوفه هایی میماند که میوه خواهند شد
از من
گیسوانی که سرانگشتان تو را لمس کرده اند.
پ.ن: الیاس علوی عزیز این را پیشتر طور دیگری نوشته بود.