چند بسته آدامس خریده بودم

مبادای روزی که حدس بزنم بیایی و بخواهی دهانم را مزه کنی

آدامسها تمام شدند و تلخ کامی هم به تلخ مزگی دهانم اضافه شد


گفتم : " موچم "

و خدا بازی را ادامه داد

fair play  نبود و من

باختم.

يار كشي

دارند يار مي كشند، سرگروهها
و تمام كساني كه مي خواهند همبازيشان باشند را نام مي برند
و من همچنان منتظرم
و من همچنان منتظرم
و من همچنان
...
اگر اين بازي" نخودي "نداشته باشد چه؟

پ.ن:
نخودي معمولا ضعيف ترين فرد يك بازي دسته جمعيست كه چون بود و نبودش در بازي بي تاثير است كسي به عنوان يار انتخابش نمي كند ولي براي هر دو گروه هم بازي مي كند

 

زمين اينهمه فراخ شده

تا حاليم كند معناي فاصله را

وگرنه كوه هم اگر بود تا به حال به كوه رسيده بود

حقيقت

فرار از حقيقت تو

دردي را دوا نمي كند

حالا بيدار كه باشم و هوشيار ،هيچ

رويايت را چه كنم.

در بند اسم ها نباش

من شک ندارم که تمام عاشقانه های جهان را 

برای تو نوشته اند

مگر نه این که خواندن هر کدامشان

مرا 

یاد چشمهای تو می اندازند. 

از کدام ریشه آب می خورد

این ستاک نورسته بر شاخسار تنم

که اینچنین بالندگیش را آفتاب هم انتظار می کشد.

حتی اگر یکبار

 

به مرارتش می ارزد

این نه ماه پیله بستن٬

اگر

پروانه ای که می پرورم

      روزی پرواز را تجربه کند.

 

 

 

دورترها

 

از بهار

شکوفه هایی میماند که میوه خواهند شد

از من

گیسوانی که سرانگشتان تو را لمس کرده اند.

 

 

پ.ن: الیاس علوی عزیز این را پیشتر طور دیگری نوشته بود.

طرح


یوسف را برادرها به چاه انداختند و من
بی برادر ، به چال گونه های تو
او عزیز مصر شد و من
عزیز تو