اعتراف
مرا ببخش 
خدای روزهای کودکی
خدای قصه های شاد و خوشگل عروسکی
مرا ببخش
خدای قبل های من
که دیگر آن 
کودک قدیم نیستم
میان قصه های تو 
دیگر آن عروسک قدیم نیستم
مرا ببخش اگر برای تو
بنده ای همیشه خوب بوده ام
و تو برای بنده بودنم، مرا هزار بار
هزار در هزار بار دوست داشتی
مرا ببخش
که آن توی همیشه عاشق همیشه مست را دگر نمی پرستمش
ببخش اگر دگر
خالی و پر اشتباه گشته ام
به زعم تو پر از گناه گشته ام
مرا ببخش
خدای روزهای کودکی
خدای لحظه های دور بادبادکی .
پ .ن : شاید خیلی از دخترها مثل من در روزهای دور ٬خداگونه کسی رو دوست داشتن و یه دفعه چشم باز کردن و دیدن از وجودشون جز یک عروسک خیمه شب بازی چیزی نمونده. این نوشتار تقدیم به همه ی اونا
       + نوشته شده در سیزدهم شهریور ۱۳۸۶ ساعت 8:2 توسط نسرین 
        | 
       
   
 سرم سوخته
	  سرم سوخته