مرهم
آتش
یک عمر سوختن را
ــ بی مرهم ــ
تنها مرگ
تنها مرگ
چاره می کند
بیچارگی اش را !
آتش
یک عمر سوختن را
ــ بی مرهم ــ
تنها مرگ
تنها مرگ
چاره می کند
بیچارگی اش را !
تو خارج از آنی
که هنوز هم سر دو راهی
باقیمانده ای
هرچند
چشمهای من
تمام محبت تو را عاد می کنند و
سردی دستهایم
گرمی تو را یاد
اما
با هرچه باداباد که
نمی شود !
مرگهای دسته جمعی:
امشب عروسی همه ی دخترکان زیبای لبنان است .
خداحافظ
شناسنامه های سوراخ شده !
خداحافظ
شهرهای سوراخ سوراخ بی شناسنامه !
تن پوش راه راه مجسمه مخمور آزادی
لبخند" کودکی که هرگز زاده نشد " را اسیر کرده است و
در بی آبی ِ غسالخانه ها
تل مردگان را ٬ تیمم می دهند
راستی
میراب آسمان
از کی
زمین را فراموش کرده است؟
پی نوشت:
توی این جنگ لعنتی ٬ من طرفدار هیچ کس نیستم اما اینکه آدما اینجور به جون هم افتادن و نوزادهای به دنیا نیومده ....
دل آدم می گیره.
افسانه شدن را
و من بندیِ بند تردید
می شمارم اگر خلافهای روزانه را کم کنیم از نمازهای اضافه و مستحبات و غیره
می کُند ٬ به ازا یک هفته و شش روز بهشت
دو هفته و سه روز جهنم
۲۹ مرغ ٬ مرا انتظار می کشند
افسانه شدن را
و من بندیِ بند پندار
می شمارم که اگر علی الطلوع رکعتی قضا شود
خط کش بلند اصول دین
چند سانتیمتر از بدن مرا کبود می کند
۲۹ مرغ ٬ مرا انتظار می کشند
افسانه شدن را
و من ...
صورت خشمگین خداوند
سلام.